خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

به دلمون مونده بود!!!!

سلام  

دیشب زیر تلویزیون خوابیده بودم و داشتم فوتبال نیگا می کردم یاد گذشته هام افتاده. یادمه همین چند ماه پیش، امتحان پایان ترم داشتیم و از طرفی هم بازیهای جام ملتهای اروپا شروع شده بود! به دلم مونده بود که یه شب زیر تلوزیون تو خونمون راحت بشینم و فوتبال نیگا کنم!!!  

اونم بازیا جام ملتها! خیلی وقتا بازیا رو با رادیو گوش می کردیم. البته یه تلوزیون نصفه داشتیما ولی خب چون فصل امتحاناتمون بود به طور کلی تحریم وسایل صوتی بود یعنی هر چی صدا می کرد زودی تحریم میشد. حالا هر چی بخواد باشه گوشی تلوزیون بچه ها!!!! هی یادش بخیر! ولی خب دیشب وقتی اینا رو یادم اومد احساس آرامش کردم.  

یادمه یه شب بچه ها امتحان پایان ترم داشتن البته واحد عملی بود و امتحانای ما هنوز شروع نشده بود؛ اونشب بازی چلسی(تیم محبوب من) بود با فکر کنم ارسنال بود ،نمی دونم اون یکی چی بود. فینال باشگاههای اروپا بود فکر کنم. شایدم انگلیس بود! خب این نصفه تلوزیون ما بعد از عمری با ما همکاری کرد و تصویرش خوب شد و ما می تونستیم یه چیزی ببینیم. با شوق و ذوق نشستیم پای تلوزیون که یهو برقا رفت! دوباره دست به دامان گوشی محترمه شدیم و با رادیو گوش می کردیم که دوباره برقا اومد! کلی تنظیمات تلوزیون رو دوباره دستکاری کردم تا درست شد تازه اونم رنگی!!! خلاصه داشتیم نگاه می کردیم که یهو گل زدن. بچه ها نتونستن کنترل کنن خودشونو و به هوا پریدن و کلی سر و صدا ! خب یهو یادمون رفت که نصف شبه بچه ها فردا امتحان دارن و الانم خوابن! یکی از بچه ها خیلی عصبانی شد و برگشت بهمون گفت: هر چی سرو صدا کردین هیچی نگفتم بسه دیگه . شماها شورش رودر آوردین! و کلی چیزای دیگه که یادم نیست. ما هم شرمنده از حضورشون نمی دونستیم کجا بریم. یکی از بچه ها که خیلی حساس بود سرشو کرد زیر پتو و دیگه تا صبح بیرون نیومد! چند لحظه ای رو توبهت بودیم بعدش دوباره گوشی محترمه رو برادشتم و دوباره فوتبااال. تا آخرای بازی که همه خوابیده بودن دوباره تلوزیون رو روشن کردیم تا بتونم مراسم جام دادن رو ببینم. دیدیم بالا خره ولی ایکاش ندیده بود. آخه چلسی نبرد و من دوباره آرزو به دل خوابیدم. 

توی خوابگاه آدم عقده چه چیزایی می گیره. چیزای پیش پا افتاده مثل همین فوتبال نگاه کردن. یا مثلا تو زمستون نشستن تو افتاب. آخه خونه ما اصلا آفتاب نمی گیره.  

تا بعد... 

نظرات 18 + ارسال نظر
آرش چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ب.ظ http://boy-girl.blogsky.com

سلام
می خوام دعوتت کنم به یه وبلاگ گروهی
پایه ای ؟
همه با هم بنویسیم ؟
داریم عضو میگیریم تا یه گروه بزرگ تشکیل بدیم
هستی که ؟
اگه آره میلت رو برام بزار
بای

سلام
اوه یه وبلاگ گروهی؟
خودم که فکر نکنم بنویسم اما نوشته های شما رو دنبال می کنم حتما

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:37 ق.ظ

سروناز
خیلیییی دوستت دارم
همیشه تو قلبمی

میسی عزیزم

ستاره پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:28 ق.ظ http://www.3tareh.blogsky.com

ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلام
اوه
چطوری
من اصلا توی گل رو نمی شناسم
ولی همین جوری می گم:
سلام سروناز جووووووووون چطوری
دلم واست تنگ شده بووووووووود
بچه باحالی هستی
راستی مگه تو تو خوابگاه خفته می شی؟
می خواستم اینو بگم
نمی زاری که یه سره می پری تو جرف آدم
می گم حالا که حرف اول اسم تو سینه و حرف اول اسم منم سینه بیا با هم دوست بشیم
خیلی ساده می رم سر اصل مطلب
لینکم می کنی یا خفت کنم؟
من که دووست دارم لینکت کنم
تو هم اگه نکنی خیلی بی وفایی
باباباابابابباابابابابابابابا ی

ســــــــــــــــــــــلام ستاره خانوم خوبی؟
منم نمی شناسمت!!!!!
هه هه منم دلم تنگ شده بود
میسی
اره خب ولی در حال حاضر نه!
نه بابا خفم نکن باهم دوستیم دیگه

پرنده تنها پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:40 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

آپت اون سری برام نمایش داده نمیشد ...
ا ، اهل فوتبالم هستی !

جدی؟ ع ج ب!
اره زیااااد

حسین پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 07:00 ب.ظ http://pesarnaz.blogfa.com

سلام سروناز خانوم
مرسی از این که به بلاگم سر زدی و برام پست گذاشتی
بابت تبریک تولد هم باید ازت تشکر کنم تو با این کارت روح اون رو شاد کردی
در ضمن مطلبت رو هم خوندم که واقعا قشنگ بود
همیشه شاد و ورزشکار باشی
بای

سلام
خواهش می کنم کاری نکردم کههه
یعنی اون تو این دنیا نیست؟؟
متاسفم نمی دونستم
ممنونم

خانوم معلم پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 11:12 ب.ظ

سلام سروی.آره راس میگی واقعا آدم تو خوابگاه عقده ایی میشه.مخصوصا خودم که آخر هفته ها همیشه خونه ام.

سلام خانوم معلم
آره خب ولی تو امتحانا که نمیشه رفت خونه!!!!

[ بدون نام ] جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:15 ق.ظ

سلام
خوبی
خوش می گذره
چی شده دیر به دیر به روز می شی
اشکال نداره برات ژی ام می زارم جواب نمی دی
جوابمو بدی بد نمی شه
بهرحال موفق باشید
راستی خسته نباشی

سلاااااام خوب خوبم تو چطوری؟
یه خورده تنبل شدم فقط همین
بابا من هیچ پیامی از تو دریافت نمی کنم تازه خودمم کلی برات پی ام دادم هر دفعه که میام باور کن راس میگم!
عجبا!!!!!!!
اصلا بگو کی میای ا منم بیا خوبه اینجوری؟؟؟؟؟
میسی شما هم خسته نباشی

سعید جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:33 ب.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام ...

منکه خوابگاهی نبودم ولی خیلی دوست داشتم باشم! چون به نظرم جوش خیلی توپه ... یه عده هم سن و سال از جاهای مختلف مملکت دور هم جمع میشن به نظر خیلی حال میده تازه میتونی کلی زبان و لهجه رو هم یاد بگیری ...

دخترم دخترای قدیم! فوتبالم نگاه می کنید؟!

استفاده هاتو بکن که دوباره داره شروع میشه ...

شاد باشی ...

سلام
اره خب خیلی خوش میگذره
یه عده بچه ها یباحال و همسن خودت که کلی چیز ازشون میتونی یاد بگیری
اووووو بد جور
چشم
مرسی

گل من شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 02:17 ق.ظ http://13661362.

سلام منم مثل تو فوتبالیم اما تیمای ایتالیا را دوست دارم ما هم در خوابگاه فوتبال میبینیم اما چون همه رویدری هستیم و عاشق فوتبال مشکلی نداریم حتی شبای امتحان

سلام
خب من یه زماین ایتالیا رو میدیدم زیاااد ولی الان انگلیس رو بیشتر نگاه می کنم.
بی خیال امتحان!!

[ بدون نام ] شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:35 ق.ظ

سلام

سلام

پرنده تنها شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 09:44 ب.ظ http://parande-tanha.blogsky.com

سلام علیکم
حال شما !

علیک سلام
الحمدلله شکر

/ شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 10:54 ب.ظ

سلام خواهر کوشولو.یادم میاد دوتا از داداشات فوتبال بازی میکردن هردوشون دروازه بان بودن اگه خودت فوتبالیست بودی چه پستی بازی میکردی منم اون زمان با داداش عمرانت فوتبال بازی میکردیم البته من تو پست دفاع........................

سلام
آره هنوزم بازی می کنن تا حدودی!
راستش من از توپ می ترسم یعنی از اینکه ببینم توپ داره به طرفم میاد می ترسم فکر نکنم می تونستم دفاع باشم!
قبلنا وقتی بازی می کردم وقتی توپ میومد طرفم چشامو می بستم و همینجوری شوتش می کردم و یه بارم فکر کنم همینجوری الکی الکی گل زدم!!!!

[ بدون نام ] یکشنبه 31 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 01:51 ق.ظ

سلام خانم مهندس
حال شما خوبی
جوابتو دادم
مطمئن باشد که شما آنقدر برای من قابل احترام هستی
sکه من به خودم اجازه نمی دم جواب شما رو ندم
بهرحال به بزرگی خودتون ببخشید
من دیشب براتون پی ام گذاشتم نمی دونم چرا نیومده
دیگه چه خبر چه کارا می کنی
من ساعت ۱۲به بعد میام رو خط اگه دیره شما یه وقتی بگیدتا من بیام

سلام
نه هنوز خیلی مونده مهندس بشم!
خوبم مرسی
ممنونم بزرگوارید شما
این چه حرفیه خواهش می کنم.
نمی دونم مشکل شاید از یاهوی منه!
اووو من اون وقتا خوابم! بیشتر صبحا میام من یا هم سحر!

[ بدون نام ] دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:14 ق.ظ

[ بدون نام ] دوشنبه 1 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ق.ظ

سلام حال شما
از ته ته دل گفتم من اهل تعارف نیستم
شما هم لطف دارین
یه تایم مشخص کن تا من بیام رو خط
فعلا

سلام
منم تعارف ندارم
ممنونم از شما
باشه

من یه مهندس بیکارم شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:11 ق.ظ

چن تا انتقاد :
اول اینکه با همه یه جور رفتار میکنی مثلا همه عزیزتن همه برات مهمن یعنی از نظر تو هیچ فرقی نباید بین آدما باشه یا به قول قدیمیا هر گلی یه بویی داره دیگه اما از نظر شما همه گلا یه بو دارن و این اصن خوب نیس !
انتقاد دوم : یه بزرگواری میگه زیاد عاقلانه بودن کار عاقلانه ای نیس وب شما که نه ! اما دس به قلمتون خیلی جنبه ی .... چجوری بگم نمیتونم به زبون بیارم یعنی یه جوری مینویسی که من فک میکنم ۱۲ سال بیشتر نداری یه کم جدی تر باش تو نوشته هات
انتقاد سوم : قالب وبت خیلی تکراری شده از نظر من شایدم خیلیای دیگه
انتقاد چهارم : در برخورد با بازدید کنندگان وبت خیییییییییییییییییییلی تریپ دختر خاله پسر خاله بر میداری و این اصن در حد یه دختر دانشجو نیس
انتقاد پنجم : تو پستایی که مینویسی خیلی حاشیه میری و به حاشیه میپردازی که این چون به چش نمیاد اما تو بیشتر بهش میپردازی
انتقاد ششم: نمیدونم ولی از نوشته هات حس میکنم دوس داری همیشه همه جا حق با تو باشه چجوری بگم دوس داری رییس بازی در بیاری و این اصن جالب نیس
و در آخر انتقاد هفتم : یه جورایی مغرور و بیشتر خودخواه به نظر میرسی شاید اگه با شخصیت تر رفتار میکردی من این حسو پیدا نمیکردم
البته ببخشید چون من معتقدم اگه بازدید کننده ها به جای تعارفای الکی بیان ایرادای همو بگیرن خیلی بهتر میشه جالبه من یه بار از یه وبی انتقاد کردم و با کلی اعتراض مواجه شدم امیدوارم شما جنبشو داشته باشین و نظر منو تایید کنین و زیر نظر جوابمو بدین در ضمن من وبی ندارم همینجوری شما رو از تو وب یکی از دوستام دیدم
عزت زیاد

درسته شما راس میگی . هر کسی یه جوری برام عزیزه و درجه اهمیت دوستا و کسایی که میان اینجا برام فرق میکنه! بعضی کسا هستن که سالی یه بار میان و برام نظر میدن ولی اونم نظر از همه این نظرا برام لذت بخش تره. احساسات رو نمیشه زیاد از طریق نوشتن منتقل کرد. وقتی من یه جمله مینویسم،هر کسی از دریچه دید خودش میاد میخونه و هر کسی یه فکری می کنه! شاید اونهمه که میگی صمیمی نیست ولی وقتی یکی بیاد بخونه از یه جمله ممکنه برداشت های زیادی بکنه. بهتره اینجوری بگم که شما ذوق ، ناراحتی، غم و ... رو نمی تونین ببینین زیاد اینجا و نمیشه خوب اینا رو در قالب نوشته و کلمات آورد.
راستش جدیت رو گذاشتم برای دنیای واقعی. اینجا یه جورایی فرق میکنه با واقعیت. اوایل که وبلاگ داشتم فکر کنم بیشتر جدی بودم تو نوشته هم. ولی یه کمی خسته شدم. اینجا رو گذاشته بودم واسه چیزای که نمیشه تو واقعیت بود. ولی باشه سعی خودمو می کنم تا یه کمی جدی تر باشم.
اینکه مشکلی نیست عوضش می کنم. چون خودم خیلی کم میام به وبم اصلا به ذهنم نرسیده بود که تکراری شده اینجا.
قبلا هم گفتم اینجا واقعیت نیست اینجا فرق میکنه. همه رو به یه چشم میبینم. همه دوستن! یه خوبی که اینجا داره و من ازش خوشم میاد خیلی اینه که خود اصلی تو و اینکه از چه نژاد و ملتی هستی ،اینکه اهل کدوم شهری ،دختری یا پسری، یعنی کامل تر بگم جنبه فیزیکی مهم نیست.همه با هم برابریم. اینجا من همون ادم توی واقعیت ها نیستم. اینجا من دانشجو نیستم اینجا من خودم نیستم دختر فلان نیستم اهل فلان شهر نیستم. اینجا فقط و فقط خواهر کوچولو و سرونازم! فکر میکردم بایستی خواهر کوچولوی همه دوستایی که میان اینجا باشم اما زهی خیال باطل! فکر کنم همون خواهر کوچولوی داداش خودم باشم بسه!
ببینید درگیری های بین روابط رو ما زیاد میبینیم. توی دنیای خودمون. انقدر اینا زیاده که من توی دنیای واقعی حتی یه بارم به داداشم نتونستم بگم که دوستش دارم و چقدر برام مهم و عزیزه. اینجا اون چیزا رو ندارم. چون رو بروی من نیست. چون من یه چیزی می نویسم و اون بعدا می خونه. چون لازم نیست تو چشاش خیره بشی و بگی چیزی رو. الان فکر کنم این جمله ام با حرفای دیگه تضاد پیدا کرده! میدونم .این در مورد کسایی که توی واقعیت هم هستن و من دوستشون دارم و برام مهم هستن. اما یه سری هستن که من هیچوقت ندیدمشون و حتی نمی دونم کی هستن. آدمایی که میان و به وبلاگت سر میزنن بدون اینکه بدونن تو کی هستی براشون مهم نیست که چه کاره ای چه شکلی هستی پدرت کیه مادرت کیه و این چیزا! فکر کنم خیلی به حاشیه رفتم. یه پست واسه توضیح این چیزا باید بزارم تا سوئ تفاهم ها برطرف بشه!
پستهام. برای نوشتن قانون خاصی ندارم. هر چه میخواهد دل تنگم، میگم. بازم سعی می کنم که جدی تر و بهتر باشم.
حق به جانب و مغرور! فکر کنم همیشه هر کسی در بیشتر اوفات حق رو به خودش بده و از حرفاش و از کارای خودش دفاع کنه. این یه امر خیلی طبیعیه.
اما در مورد غرور و شخصیت. این خیلی ناامید کننده است که بخواین از حرفای یه نفر که نوشته میشه شخصیت رو تشخیص بدین که چجوریه. چیزایی که من مینویسم ، آنیه یعنی احساساتیه که میاد و میره! دلم گرفته، ناراحت و عصبیم، خوشحالم، هر چی بسته به روحیه ام توی اون لحظه داره میام و مینویسم. چون تعهدی نباید بدم بابتشون. نباید از روی اینا بگین که من چجوری ام. اینا فقط نوشته است! خیلی وقتا حرفایی که بی سر و ته اند. مقصود خاصی توشون نیست. برای خالی شدن احساسات بده خیلی وقتا. برای آروم شدنه.
مغرور هستم. برای خودم غرور دارم خود خواه نیستم اما خود پسند شاید باشم! اما اینا زیاد نیست! تا یه حدیه! همیشه جلو اینا رو میگیرم تا مبادا باعث رنجش کسی بشه!
از انتقاداتتون ناراحت نشدم و نمیشم. خوشحال شدم که اشتباهاتم رو بهم گوشزد کردید.

یه مهنمدس بیکار دیگه شنبه 6 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 06:25 ب.ظ http://silent

نگاه کنین (مخاطب مهندس بیکار) شما که اسم مقدس مهندس رو یدک می کشی من قصدطرف داری از کسی ندارم و انتقاد هم خوبه ولی حرف های شما بیشتر بو ی دل خوری می ده تا ..آدمها حق ندارن در مورد شخصیت همدیگه به این راحتی حرف بزن چون شخصیت آدمی به نوشته یا ...نیست واینجا یک فضای مجازی اگه شما دانشجو و روشنفکر هستی این حرف ها از شما بعید ...چون من این تجربه رو زیاد داشتم دلم نمی خواد شما قصاص قبل از جنایت کنین
با آرزوی موفقیت برای هر دو شما

ممنونم مهندس

من یه مهندس بیکارم یکشنبه 7 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 01:49 ق.ظ

اول ممنون که نظر منو تایید کردی راستش یه سری واژه ها رو نوشتی که من هنوز ارتباط این واژه ها رو کنار هم نفهمیدم من فقط حرفامو زدم چون خیلی وقته وبتونو دنبال میکنم شما جنوبی هستی اما من شمال ایرانم کرج سکونت دارم نمیدونم چرا این مهندس بیکار که بالا نظر داده بود این حرفا رو زد من قصد چیز دیگه ای داشتم امروز اومدم اسم وبمو براتو بذارم اما دیدم فایده ای نداره نظر مهندس منصرفم کرد راستی من دیگه بیکار نیستم به لطف خدا کار پیدا کردم بعدشم بهتره ادما خودشونو گول نزنن این وبلاگ همون واقعیتیه که تو هنوز قبولش نداری باز میدونم نظرامون کلی با هم فرق داره من هر چی بگم باز شاید شما ساز مخالف بزنی ولی خوب مهم نیس من میرم خودمو اصلاح میکنم تا با اینکار همه ملت اصلاح بشن من فقط خواستم کمی کمکتون کنم چون دیدم بعضی افرا واقعا ظرفیت این رفتار شما رو ندارن فقط همین خدانگهدار واسه همیشه

خواهش می کنم.
من هیچ وقت این دوتا مقوله رو با هم قاطی نم یکنم.
دنیای واقع یو دنیای مجازی من با هم فرق دارن.
در ضمن فکر نکنم شما شمالی باشی. آخه آی پی شما آی پی شهر ماست!!!
منم گفتم که اشتباهاتی رو که تو رفتارم داشتم رو برطرف می کنم. و از انتقاد شما اصلا ناراحت نشدم.
بهتره که هر کدوممون با نظرا و عقاید خودمونزندگی کنیم و پیش بریم. آخه بعضی چیزا رو نمیشه عوض کرد!
خوبه که که کار پیدا کردی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد