خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

شکست


از راه اومده بود با یه دنیا حرف و آرزو .خسته بود اما به طرفش رفت با لبخندی بر لب
با عشق بهش نگاه کرد و شاخه گل رو به طرفش دراز کرد ولی...........
جواب لبخند اون نگاهی خشمناک بود و شاخه گلی که پیام آور عشق بود توی دستش خشکید.....
با گذشت سالها هنوز اون دست درازه برای دادن گل ...............