خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

تغییرات!!!

اول:

سلام. بعد از یه مدت نسبتا طولانی، دوباره سلام.

اینجا رو به روز می کردم اما خودم احساس می کنم که خیلی وقته که نیومدم. اومدم ولی انکار دستی به سر و روش نکشیدم و غبار رو از چهرش اش پاک نکردم.

غبار رو از خیلی چیزا می خوام پاک کنم. نه فقط از وبلاگم بلکه می خوام از دلم هم پاک کنم. نیاز داره دلم که یه خونه تکونی بشه! خیلی چیزا رو باید دور بریزم. بعضی از خاطره ها رو. حتی بعضی هاشون که شیرین بودن! بعضی کسا رو. حتی بعضی کسایی که دوستشون دارم رو! آدما رو نمی تونم بیرون کنم از دلم فقط میذارمشون یه جایی یه گوشه که .... بی خیال!

درجه بندی های دلمو باید دوباره ترتیبشون بدم!

ببینم که جای هر کی کجاست. جای هر چیز کجاست!

آه زمان میخواد! صبر می خواد! برام دعا کنین.

دوم:

از دیروز تا امروز خونه دختر خاله بودم. جای همگی سبز! خیلی بهمون خوش گذشت. سه تا دختر خاله با هم. هوا یه کمی سرد بود. یه سری خار و خاشاک و ... بود که آتیش زدیمشون و سیب زمینی رو انداختیم توش.وااای کلی مزه داد بهمون. حالا بماند که یکی از سیب زمینی هامون جزغاله شد و هیچی ازش نموند! البته سردی هوا خوشایند بود. دیشب یه قانون جدید وضع کردیم. ابته یکی از همسایه های دختر خاله جرقه اش رو زد! نشسته بودیم تو حیاط صحبت خوردنی و اینا شد که بهمون گفت:« تا وقتی جوون هستین هر چی می خواین بخورین که توی پیری دیگه وقت پرهیز و رژیم غذاییه و دیگه هیچی» ما هم این قانون رو کلی کردیم و قرار گذاشتیم که فعلنا خوش باشیم و خودمون رو بی خودی نگروون و دلواپس چیزای الکی نکنیم. واسه همین، قرار شده که هر دفعه که با دختر خاله میام خونه، یه شب رو دور هم فقط بگیم و بخندیم و خوش باشیم! کی میاد؟

سوم:

فکر می کردم بیشتر نیاز داریم که بهمون محبت بشه ولی تازه فهمیدم که محبت کردن به دیگران، خیلی لذت بخش تره از مورد محبت قرار گرفتن!

چهارم:

« شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم  نگاه کن.

روز در چشمان من است، به سفیدی چشم هایم نگاه کن.

شب و روز در چشمان من است، به چشم هایم نگاه کن.

پلک اگر فرو بندم، جهانی در ظلمات فرو خواهد رفت! »

                                                                                                مرحوم حسین پناهی

خداحافظ.