خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

کلاغهای زیاد

سلام

یه کلاغ چهل کلاغ.

هممون خوب معنیه این جمله رو میدونیم و در نظر ما اصلا کار خوبی نیست. ولی نباید اینجوری فکر کنیم. چون این آقا کلاغه خودش یکدفعه که چهل تا نمی شه. بذارین بگم:

فکر کنین یه اتفاق هیجان انگیز براتون بیفته. یا یه خبر داغ شنیدین. وقتی میخواین اون خبره رو به یکی بگین یا اون اتفاق رو برای یه نفر شرح بدین، برای اینکه از هیجان اون کم نشه خیلی با آب و تاب بعریف میکنین. از اونجایی که میگن شنیدن کی بود مانند دیدن، و از طرفی هم ذهن بشر فوق العاده تخیلی و خیال پردازه و طرف که اونو میشنوه با خودش میگه بابا چه خبر بوده!!!!

خوب اگه طرفتون مثل من باشه، یعنی یه موضوع جالب رو که شنید رو خیلی زود بخواد به یکی بگه، دوباره با آب و تاب بیشتر، اونجوری که توی ذهنش نقش بسته، خیلی بزرگتر از اصل ماجرا رو برای یکی دیگه تعریف میکنه و همین جور ادامه پیدا میکنه تا به چهل کلاغ برسه.

یه جایی توی یه کتاب داستان هم یه چیزی خوندم البته اصل ماجرا رو یادم نیست ولی اونچه از کل داستان من فهمیدم این بود:

یکی یه کلاغ میبینه و به یکی دیگه میگه که من امروز کلاغ دیدم. طرف می پرسه که چند تا؟

فکر کنم یکی دوتا بود!!!

نفر دوم به نفر سوم:

شنیدی که فلانی کلاغ دیده؟

اااا چند تا؟

فکر کنم یه سه تا چهار تایی دیده!!!

نفر سوم................

چیکار میشه کرد!

نتیجه اخلاقی:

از این به بعد اگه یه وقت دیدین حرفتون چند برابر واقعیت به خودتون برگشت یه نفر رو مقصر ندونین. لبخند بزنین و بی خیال بشین!