نرم نرمک می سرد اینک بهار
خوش به حال روزگار ..........
سلام
اول:
ما همچنان در سرگردانی و بی خانمانی بسر میبریم . وقتی به خودم نگاه میکنم یاد کسی می افتم که سالیان دارزیست که از خانه اش دور افتاده و میون زمین و هوا معلق ........ بد جوری بحران زده شدیم و هیچ جا رو خونه خودمون نمی دونیم نمی دونم فقط من اینجوری ام یا الطاف هم همینجوریه ؟؟؟ بی بی رو امروز دیدم ازش پرسیدم که نمی خوای بیای خونه گفت نه فکر کنم اگه یه جا موندگار بشم واسه چشام بهتره . تا وقتی که خوب خوب نشه نمی یاد و من همچنان سردرگمم......
دوم:
بهار رسیده البته اینجا از چند هفته پیش بهار اومده بود و درختا جوونه زدن و شکوفه دادن اما حال و هوای نو روز یه چیز دیگه است. دلم میخواد برم سفر نوروزی. یه شبی مرغای مهاجر داشتی کوچ میکردن و از اینجا میرفتن. هر سال همین موقع کوچ میکنن . شب توی آسمون داشتن پرواز می کردن و سر و صدا می کردن انگاری داشتن همدیگه رو صدا می کردن . داداشم عادل گفت که دارن همه رو خبر دار می کنن تا کسی جا نمونه تا به حال بهش فکر نکرده بودم که اینجوریه .....داشت بارون میومد و من دلم میخواست یکی از اونا باشم تا باهاشون برم و پرواز کنم..........
از اونجایی که خونه بی بی کنار خونه عادل هست یه سری اونجا هم رفتم .........کسی نبود ......کلید داشتم ......صدای بارون که به پنجره میخورد ............. بوی خاصی که خونه بی بی میده ......... وای چه لحظه ای بود .........بوی بارون همه جا رو گرفته بود ............... نیمه های شب بود هنوز خوابم نبرده بود............. دیدم یه صدایی میاد.......... صدای بارون بود .........همراه با رعد و برق ...... شاید خیلی ها از رعد و برق بترسن و با شندین اسمش خاطره خوبی براشون زنده نشه اما واسه من صدای رعد و برق یاد آور خاطره هاست ....خاطره هایی از زمان بچگی هام از با هم بودنمون و از
پدرم ...............
بازم یه بدقولی دیگه . من چیکار کنم که اینترنت خوب بشه ؟؟ خسته ام کرده نمی دونم فقط به من گیر میده یا به همه ؟؟؟
تا بعد