خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

لقمان حکیم

سلام سلام سلام

امید وارم که همه دوستای خوب من حالشون خوب باشه

اول:

شکر خدا بی بی برگشته به خونه و دوباره ما به روال عادی زندگی خودمون برگشتیم. از همه دوستای خوبم که توی پست قبلی نظر دادن و دعا کردن که ما سر و سامون بگیریم خیلی خیلی ممنونم.

دوم:

دیروز بی بی یه داستانی واسمون تعریف کرد مه به نظرم جالب اومد دلم می خواد اون رو واسه شما هم تعریف کنم

میگن که ارسطو شاگرد لقمان حکیم بوده و همیشه یه پله بالاتر از اون بوده و به همین علت یه کمی بینشون شکراب بوده و حکیم نمی خواسته که همه چیزا رو بهش یاد بده. یه روز ارسطو چشم درد می گیره و یه غلامش رو می فرسته که بره و به لقمان حکیم بگه که بیاد و اونو معالجه کنه از اون طرف حکیم هم خیلی مایل نبوده که بیاد. ارسطو چند دفعه غلامش رو می فرسته تا حکیم رو بیاره ولی حکیم نمی یاد. دفعه آخری حکیم که عصبی شده بوده می گه: داد از دست ارسطو    بیداد از دست ارسطو . غلامه هم میره و به ارسطو می گه که حکیم این حرف رو زده. اینجای ماجرا عقل ارسطو میاد به کمکش و ارسطو با خودش فکر می کنه و میگه که حتما حکیم یه چیزی می دونه که گفته داد از دست ارسطو . میگه که دستاش رو ببندن به دیوار و به قول بی بی چهار میخ کنن. خلاصه چند روزی می گذره و ارسطو که دست به چشمش نمی زنه چشاش خوب میشه

حالا اگه شما جای ارسطو بودین چیکار می کردین. اصلا به عقل ما میرسید که همچین کاری کنیم ؟ من که عقلم نمی رسید اگه دوست داشتین برام بنویسین که چیکار می کردین.

سوم:

امروز یه پله پیشرفت کردم و رفتم دوربین رو کش رفتم و چند تا عکس گرفتم ولی باز به دلیل مشکلات مالی و اعتباری (رفتن داداشم به خونه خاله ام و خریدو یه کم کمبود وقت و یه کم بیشتر هم لجبازی بامن و نبود سیم دوربین ) نتونستم که توی این پست هم عکسای خونه مادر بزرگه رو بزارم . سعی خودمو می کنم که هر چی زودتر بزارمشون.

تا یه روز دیگه ..................خداحافظ همگی