اول:
سلام
فقط یه سلام. همین و بس!
هیچ خبر خاصی نیست! هیچ چیز خاصی نیست. روزگار و روزها میگذرند، بی آنکه بدونم چجوری و واسه چی؟
همین . بس!
چه دوستان خوبی هستند کاغذها! وقتی که تن سفیدشان پر از خشم های من میشود، وقتی پذیرای دردهایم می شوند، فقط سکوت می کنند و با سکوت به من می فهمانند که : بنویس، بگو، بزن، فقط دور نیانداز مرا! حتی به مچاله شدنشان نیز اعتراضی ندارند!
دوم:مثل همون اولی هیچ خبری نیست! برو دانشگاه، کلاس، خونه،دوباره کلاس، خونه و ... همینجوری می گذره!
دلم برای خونمون تنگ شده یه کمی! فکر کنم الان سبزی های مامانم بیرون اومده باشن و گلهای باغچه هم همشون گل کرده باشن!
بی خیال!
سوم:
نی نی کوشولوی ما به دنیا اومد! دوباره نه سه باره خاله شدم!یه پسر گل پسره که اصلا هم تپلی نیست عکسشو دارم ولی الان همرام نیست و الا حتما میذاشتم تاببینینش که چقدر خوشگله!
چهارم:
چه میهمانان بی در دسری هستند مردگان!
نه به دستی ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانع اند و اندکی سکوت....
زنده یاد حیسن پناهی
پ.ن: زیاد به دل نگیرین. این روزا با خودم درگیری زیاد پیدا کردم.
«توی هستی پیچ اضافه آوردم، نمی دونم این پیچ،مال بوده یا نبود!»