خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

سلام

اول:

سفر توی شب، یه حس و حال دیگه داره. من که بیشتر می پسندم و بیشتر دوستش دارم.

وقتی دیشب از پشت شیشه اتوبوس، چراغای شهر، که از دور سوسو می زد رو دیدم، و وقتی که با دیدن چراغا ذوق کردم، فهمیدم که هنوز بزرگ نشدم و مثل بچگیام، از دیدن چیزای ساده خوشحال میشم و ذوق می کنم.

یه آسمون پر ستاره بالای سرم و یه زمین پر ستاره روبروم!

دوم:

موندم که ما خیلی خوش شانس هستیم یا بد شانس! هفته قبل قرار بود استاد ازمون امتحان میان ترم ریاضی بگیره! استاد که اومد اول توی یه ساعت حدودا 200 صفحه رو درس داد! بعدش هم گفت برین واسه امتحان. خودش هم باز کلاس داشت و ما دانشجو های بدبخت حالا باید توی دانشگاه دنبال جا میگشتیم واسه امتحان دادن! از شانس خوب ما، همه کلاسا پر بود، از اونجایی که این درس شریف رو بسی  دانشجو ها دارن، یعنی تقریبا یه 80،90 نفری میشیم، هیچ جا جامون نمیشد. همه توی محوطه ایستاده بودیم منتظر خالی شدن کلاس! نمی دونم چرا هر چی می گفتیم استاد نمی فهمید. ما می گفتیم استاد جا نیست، اولش که انگار با دیوار حرف میزنی بعدشم گفت اگه کمتر از 4.5 بگیرین، صفر می دم بهتون اگه بخواین امتحان رو عقب بندازین!

آخرش امتحان افتاد واسه این هفته که دوباره مثل هفته قبل، به علت کمبود جا لغو شد!!!

حالا من موندم خوشحال باشم یا ناراحت!

سوم:

قرار شده برم پیش دوستم کارآموزی. تعمیرات کامپیوتر. خودم که خیلی خوشحالم.

چهارم:

 «دم به کله می کوبد و شقیقه اش دو شقه می شود

    بی آنکه بداند حلقه آتش را در خواب دیده است

    عقرب عاشق!»

                                                                                           زنده یاد حسین پناهی