خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

بی دلیل

سلام  

امروز حرف خاصی واسه گفتن ندارم. فقط و فقط می خواستم وبلاگم رو به روز کرده باشم. همین! 

نه اینکه دلم نخواد بنویسم. احساس می کنم که الان نیاز دارم به نوشتن. همینجوری بنویسم و بنویسم و بنویسم! از چی؟ از کجا؟ از کی؟ نمی دونم!!!! 

امروز اختیار دستام رو دادم به احساستم. احساسات نه! انگار دادمش به کودک درونم. مثل بچه کوچولو ها که یه مداد میدی دستشون با یه صفحه سفید کاغذ! منم دلم میخواد اونجوری بنویسم. یه صفحه سفید با یه صفحه کلید که هیچ وقت نوکش نمیشکنه و کوچیک نمیشه! میتونی تا دلت می خواد بنویسی! یه دفتر که هیچوقت پر نمیشه و هر چی می خوای کاغذا رو سیاه کن! فقط یه مشکلی که داره اینه که نمی تونی ورقه هاشو بکنی و باهاش موشک کاغذی درست کنی! تازگی یه چیز جدید با کاغذ یاد گرفتم! قورباغه کاغذی! البته من هنوز بلد نیستم. دوستم که اومد میرم پیشش تا یادم بده. خوشکله خیلی. تازه یه کمی که  فشار بدیش می پره! عین قورباغه واقعی!!!!! منظورم دوستم نیستا منظوره منظورم قورباغه است!!!! 

آه دلم برای دوستم تنگ شده. گفته که ۱۰ روز دیگه میاد! البته حالا کمتر شده. یادش بخیر چه کارا که نمی کردیم تو خوابگاه! اگه حالمون خوب بود، خونه رو زیر و رو می کردیم و اگه هم حالمون گرفته، دیگه.... 

دنبال چیزی تو نوشته هام نگردین. خیلی خیلی بی سر و ته شدن تازگیا!!!! 

ولی فعلا بی سر و ته بودنش رو دوست دارم! 

تا بعد...