خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

نور

سلام

چند روز پیش رفته بودیم بیرون

شب بود و ماه پشت ابر بود امین و اکرم.... نه امین و اکرم نبودن من بودم با بچه ها یعنی با خواهر برادرا .رفتیم روی رخ یعنی نرسیده به اون. اونجا داشتیم دنبال جا می گشتیم که بشینیم. یه دره اونجا بود . توی دره همش تپه تو تپه بود. تا به حال روشنایی یه شهر رو از یه جای خیلی دور دیدن؟ خب باید دیده باشین تا بفهمین نوری که من دیدم چقدر بود. میون اون تپه ها انگار یه همچین نوری بود! نور شهرهای اطراف و شهر خودمون از دور پیدا بود مثل اونا بود اما همین نور تو دل یه دره! نمی دونم درخت بود یه چیز دیگه اما مثل ستون اونجا وایساده بود! ۴ تا بودن. خیلی خیلی جالب بود. چراغ که میزدیم دیگه به خاطر نور هیچی معلوم نبود. ماه هم نبود که روشن بشه ببینیم چیه. نمی دونم شاید کسی اونجا نشسته بود . انعکاس نور می خورد به تپه ها و کوهها و یه نور مه مانند رو ایجاد کرده بود. یا مثل اینکه توی کارتونا یه صندوق پر از طلا نور میده از دور. چه میدونم یه همچین نوری اونم توی شب یه جایی که راه نمیشه بری اونجا یعنی راه نیست که بری. خب این به نظرمون خیلی عجیب اومد! می خواستیم بریم نگاه کنیم ولی خب نه راه هموار بود و ترس عقرب رو هم داشتیم دیگه ....

پ.ن:

دایی بخونه!!

دایی خب من که گفتم که دلتنگی های من گاه و بیگاهه بی دلیلن خیلی وقتا میان و میرن. توضیح دادنشون سخته خیلی وقتا همینکه بگم به یکی دلم گرفته همینکه یکی بدونه من دلم گرفته خودش همه چی درست میشه. انگار بار غصه از روی شونه هام برداشته میشه. دایی همیشه مزاحمت میشم و به حرفام گوش می کنی من دیگه خیلی شرمندت میشم. مثل امشب. تازه منم خواهر زاده بدی ام و همیشه میزنم زیر قولم و سر کارت میذارم. حالا آشتی؟؟؟ 

راستی دایی اگه اومدی و خوندی جواب بده خب ؟ همینجا هم جواب بده . آخه اینجا خیلی خوشحال کننده تره   

نظرات 11 + ارسال نظر
پرویز سه‌شنبه 22 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.parviz-h.persianblog.ir

دل من تنها بود

شاپرک نای پرواز نداشت


رود بالای دهات

نغمه و شور نداشت



سبزی دشت،سرخی گل،بوی سوسن

در دل کوچک بلبل، هیچ تاثیر نداشت



قطره اشکی شفاف سینه ی پر مهر گشود

سینه یی آینه وار ، پر ز درد دل من



دلی تنها روبروی دل من!





....................................
از خودم ناقابل تقدیم به شما

سلام
قشنگ بود خیلی
ممنونم

ستاره سرخ چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 10:20 ب.ظ

سلام
خوبید شما؟جلسه ها خوب پیش میره یا نه؟
مصاحبه را گذاشتم.اگه دیر شد شرمنده آخه سرم وحشتناک شلوغه اینجا خونه هم سیستم ندارم باید برم دانشگاه یا کافی نت آپ کنم.
در پناه خق

سهیک چهارشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:33 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

سروناز نازنین بادرودی گرم.....

چه جالب.....چهارتا درخت بودن؟یا ستون!

امیدوارم دفعه بعد بروید وازرمزورآن سردربیاورید

ولی مواظب عقربها هم باش شاید عقربها نگهبان اون گنج باشن!

راستی از خودت هم بنویس ببینیم چقدربزرگ شده ای واکنون چکار می کنی

خانه مادربزرگ درچه حاله؟

تندرست وموفق وشادکام باشی

سلام سهیک جان
درخت که نه یعنی اونجا درختی به اون صورت نیست اونی که ما دیدیم شبیه ستون بود بیشتر
چشم می نویسم از همه چی

مجتبی صفائیان پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:48 ق.ظ http://www.ruydar.net

سلام خواهر گلم خوبی تو که اینقدر تمیز حرفهای دلتو میزنی پس چرا دیر دیر امیوارم موفق باشی منتظر مطالبت هستم خدا حافظ خواهر

ممنونم چشاتون قشنگ میبینن
نمی دونم دوس دارم زود به زود بیام ها ولی نمیشه دیگه

امیر پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:58 ق.ظ http://persiandata.blogsky.com

خواهر کوچولوی گلم همیشه موفق باشی.

مرسییی ممنونم

دایی یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:12 ق.ظ

سلام
حالت چطورن جوون
راجع به نور عجیب هم خیلی جالب دن واقا له رخ خوما مینی دن از کن طرف
راستی امیدوارسم گاهی دگه دلتنگ نبش و همیشه شاد بش
شب خوش

شهرزاد یکشنبه 27 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:05 ب.ظ

سلامم سروناز خانومی:
خوبی؟؟
باز تو رفتی جاهای خوب خوب؟؟تهنا تهنا؟؟؟؟
عیدت مبالک عزیز دلم.
بووووس

سلااام
خوووووووووووووووووووبم
خب تو که نیستی باهام بیای منم تهنا تهنا اومدم

√مهرنوش خانومی√ دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 02:17 ق.ظ http://tameshki.blogsky.com

اره ربطی نداشت
چون مادر بزرگا وسط بودن

اره

دوستیم

بده مگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

مجتبی صفائیان دوشنبه 28 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 12:24 ب.ظ http://www.ruydar.net

سلام خواهر گلم خوشحال شدم یه سر امدی زود زود آپدیت کن خواهرم مثل داداشی نباش دیر دیر آپدیت میکنه
تونستی یه سر هم بزن خواهر بابای

خانوم معلم جمعه 1 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 04:48 ب.ظ http://khanommoalem68.blogfa.com

خواهر کوچولو!
بابا جون تو که خبر نداری
امینی که گفتی اکرم رو ول کرده .حالا چسپیده به آزاده.من چون خودم با ابتدایی ها سر و کار دارم اینو گفتم.
روزگاره دیگه چیکارش میشه کرد!

اه اه اه امینم امین قدیم.
میبینی کتابا هم نامرد شدن!!!!!

مجتبی چهارشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1387 ساعت 03:35 ق.ظ http://ververehgis.blogfa.com

تیریپ جیمز باند شدینا

یعنی کی می تونه باشه این موقع شب

باید می رفتین یه سلام علیکی باهاشون می کردین ( توجه : برخورد نزدیک از نوع سوم )

راستی همکلاسی اگه دلتون نگیره که دیگه بهتون نمی گن آدم . می گن ربات !

منم یه مدتی فالش بودم . ولی بعد اوضاع بهتر شد و من هم سعی کردم یاد بدهکاری هام نیفتم

وحشتناک شدیم جیمزباند!!!!
نیدونم!
اه نشد که بریم ایشالله دفعه بعدی
اره خب بدهکاریها آدم افسرده میکنه همون بهتره که بهش فکر نکنیم
بیین همکلاسی خوشم میاد ازت که وقتی میای واسه همه پستا نظر میدی و همش رو می خونی
ای ول داری بابا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد