خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

کوه

سلام

قبل از هر چی میخوام بگم که ببخشید که اینهمه نوشتم و بهتره که افلاین اینا رو بخونین

ممنونم

شب بود ماه پشت ابر بود

قرار بود بریم بندر اما به دلیل مشکلات مالی و اعتباری برنامه هامون بهم ریخته بود خیلی ناراحت بودم دلم میخواست که برم . خیلی عصبانی بودم از کسی عصبانی نبودم ولی اعصابم بهم ریخته بود .

داداشم اومد خونه و گفت که الان دوستم بهم تلفن کرده و گفته که ما فردا می خوایم بریم کوه و همه چی رو آماده کردیم شما هم با ما میاین ؟؟؟

کوه ؟؟؟

کوه شب؟؟

اصلا فکرش رو هم نمی کردم

همیشه یکی از آرزوهام این بود که برم اونجا خیلی تعریفش رو شنیده بود اما شنیدن کی بود مانند دیدن

خیلی سریع همه چی اتفاق افتاد و سریع وسایلمون رو جمع کردیم

صبح خیلی زود هوا تاریک بود ماشین اومد و ما حرکت کردیم

بچه ها زودتر رفته بودن تا برن و الاغها رو بیارن دوتا الاغ لازم داشتیم

بچه های اینجا میدونن اما بهتره که بگم

کوه شب یکی از بلندترین کوههای استان هرمزگانه

تا دامنه کوه جاده هست ولی از یه جایی دیگه به بعد بایستی پیاده بری تا برسی

بارهامون رو روی الاغا بستیم و حرکت کردیم قبل ساعت 8 صبح حرکت کردیم و نزدیکهای غروب رسیدیم

راه خیلی سختی داره همه اش سر بالایی با شیب خیلی تند تا یه قسمتی رو رفتیم و به یه پل رسیدیم . پل رو خیلی زیبا و جالب ساخته بودن زیر پل یه دره خیلی زیبا بود سنگهای بزرگی توی دره بود و درختهای سر سبز. توی ذهنم زیر پل رو پر از آب تصور کردم

وای محشر میشد اگه آب بود

صدای باد که لابه لای شاخه ها میپیچید فکر میکردی که یه رودخونه خروشان همین نزدیکی ها هست که خیلی هم جوش و جروش داره

گذشتن از پل لحظه حساسی بود آخه یه بار همسفرهامون اومده بودن تا اینجا اما هر کاری کرده بودن الاغا از پل رد نشده بودن و اونا هم برگشته بودن خونه

بعد از پل دیگه سختی راه شروع شد .هر تپهای رو که بالا میری جوریه که فکر میکنی که این آخریه و بعدش میرسی اما میبینی که نه هنوز مونده واسه همین بچه ها میگفتن بهش سراب

یه دفعه داشتیم می اومدیم بالا که الاغه خودش رفت جلو منم دویدم تا افسارش رو بگیرم اما اون همونجوری میرفت نمی ایستاد . پاش رو گذاشت روی پام و بعدش یه تنه بهم زد و من افتادم

خدا بهم رحم کرد که پرت نشدم پایین

لحظه های صعود خیلی لذت بخش بود آدم پر میشه از اراده و انگیزه و احساس خوبی بهت دست میده . احساس می کنی که خیلی قوی هستی و خستگی از تنت در میره

هر چی بالاتر میرفتیم سبز تر میشد و گیاههای عجیب تری میدیدم . نزدیکای غروب بود اولین نفری که رسید به قله من بودم

خدا رو اون بالا با تموم وجود حس میکردم

همینکه به بالا رسیدیم پوشش گیاهی عوض شد

همه جا زیر درختا پر بود از گل و سبزه و علف . سبز سبز

درختای برگ با غرور و وقار خاصی ایستاده بودن و درختای بادام کوهی هم افتاده و بی ریا سر به زیر آورده بودن .

انگار اونجا همه درختا و گیاهها باهات حرف میزنن همه قصه های زیادی داشتن که برام بگن قصه هاشون رو با قلبم احساس میکردم با تموم وجودم. نمیشه تعریف کرد که چی میگن باید احساسشون کنی . باید دستت رو بزاری روی تنه شون و نوازششون کنی حتی خارها رو هم نوازش کردم تا فهمیدم که چیه درخت بودن و گیاه بودن

دیوونه نشدم عقلم سر جاشه و احساساتی هم نشدم

فقط میخوام معنویتی رو که اونجا بود شرح بدم و همتون رو ببرم روی کوه شب

شب رو توی چادر خوابیدیم

هنوز ساعتی نمی شد که خوابم برده بود که از شدت سرما بیدار شدم . اونقدر لرزیده بودم که تموم بدنم فلج شده بود. فکر کردم که دارم میمیرم و هیچوقت صبح نمی شه

خیلی خیلی سرد بود

صبح رو خیلی خسته بیدار شدیم همیچ کدوممون از سر ما خوابمون نبرده بود و هنوز خسته بودیم

آفتاب که بالا اومد هوا هم گرمتر شد و یه کمی استراحت کردیم

وای یادم رفت آسمون شب رو توصیف کنم

ماه کامل بود و همه جا روشن . ستاره ها روشن بودن و با غرور می درخشیدن.

آسمان صاف و شب آرام بخت خندان و زمان رام

یه روز رو اونجا موندیم . بایستی آب رو هم میرفتیم و از توی یه دره میاوردیم

nerg نرگ اسم اونجا بود خیلی خیلی ارتفاع داشت و یه دلو رو به یه چوب بسته بودم با یه قرقره تا آب رو بیاری بالا

یه کمی وحشتناک بود آخه خیلی ارتفاع داشت و خطر افتادن هم زیاد بود

ولی آبش خنک و شیرین بود و به آدم می چسبید

شب دوم کنار چادر آتیش روشن کردیم و نوبتی کنار آتیش نشستیم . من اول نگهبان شدم

خوب بود یه جوری بود که نمی ترسیدی و خدا رو کنار خودت احساس می کردی

صبح حرکت کردیم به طرف خونه

راه حالا آسون شده بود چون سر پایینی بود

البته ما روی قله نخوابیدیم همین مسافتی رو که بالا اومدیم همونقدر هم رفتیم پایین تا به اقامتگاه رسیدیم و به جایی که به آب نزدیکه

به قله که رسیدیم یه کمی استراحت کردیم . اونجا یه چیز جالب بود

یه کوزه بزرگ رو زیر خاک چال کرده بودن و دورش هم سنگ گذاشته بودن. بارون که مباد آب بارون از راهی که براش درست کردن میاد و اون تو جمع میشه و میشه یه آب تمیز و خنک و گوارا

نزدیکهای ساعت 3 عصر بود و ما از کوه پایین اومده بودیم که نم نم بارون همه چی رو کامل کرد

حالا بارون داشت نم نم میبارید و منم داشتم از کوه می اومدم پایین. چه حس خوبی بود

ساعت 5 بعد از ظهر بود که ما به جایی که ماشین بایستی می اومد رسیدیم ام از اونجایی که سیزدهمین روز سال جدید بود ماشین هم مسافر داشت مجبور شدیم یه مسافتی رو دوباره پیاده بریم. با اینکه خسته بودیم اما چون بارون می اومد زیاد دلم نمی خواست با ماشین برم و پیاده روی رو ترجیح میدادم .

بالاخره ما هم رسیدیم به خونه

سفر خوبی بود

خیلی چیزا یاد گرفتم

خیلی توی روحیه ام اثر گذاشت

از الاغها هم چیزای زیادی یاد گرفتم

دیگه مثل سابق بهشون نیگا نمی کنم. بر خلاف تصور مردم اونا خیلی باهوشن و همه چی رومیدونن و سوارشون رو میشناسن

درختای برگ به چیز جالب دیگه هم دارن

اونا توی شب شیره ای رو ترشح میکنن که از تنه شون بیرون میاد

اونا یه نوع آدامس هستن. باید قبل از طلوع بری و اونا رو جمع کنی

اگه خورشید بهشون بتابه آب میشن

شاخه های این درخت رو هم وقتی توی اتیش می اندازی انکاری توشون گاز هستو آتیش یه کمی مثل شعله اجاق گاز میشد

گلهای لاله ی زیادی اونجا بود همچنین شقایق

هنوز برنگشته دلم برای اونجا تنگ شده بود و تا چند روز توی خونه احساس غربت میکردم . حس می کردم خونه من اونجاست

از اینجا کوهی که ما رفتیم رو نمی شه دید.

می دونم خیلی حرف زدم

نمی تونستم که از این بیشتر خلاصه اش کنم

کوه رویدر

ببخشید

 

 

ینا رو واسه بابا برقی می نویسم

بابا برقی من اصلا قصدی نداشتم ومی خواستم یه کمی داداشمو دلداری بدم و نمی دونستم که نظرایی رو که می نویسم همه می خونن

می خوام بگم که درسته که داره کارهای زیادی انجام میشه ولی باز این مشکل هست به خاطر کم کاری کارکنان اداره نیست. به علت مصرف زیاد برق توی اینجا و رعایت نکردن ماست و همه شعار بابا برقی رو فراموش کردیم و به خودمون میگن پولشو میدیم ولی فکر نمی کنیم که با صرفه جویی نکردن کل شبکه ضعیف میشه و برقا قطع میشه

دلم میخواد معذرت خواهی منو بپذیری و سوئ تفاهمی که ایجاد شده بر طرف شده باشه

نظرات 40 + ارسال نظر
آخرین ترانه ی باران دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:54 ق.ظ http://tabar.blogsky.com

سروناز گرامی بادرودی گرم خدمت شما.....

بسیار خرسند شدم ازاین تجربه تازه شما

درسته طیبعت همیشه برای آدمها باید درس داشته باشه

شاید آغوش طبیعت تنها آغوشی باشه که هیچ وقت آدمو خسته نمی کنه........
آرامش و کوه وآسمان و رویا........... من کاملا کنم دلنشین شماراخواندم........ کوه شب.... چه نام زیبایی

نوشته ات مانند همیشه ساده و روان و زیبا بود..... آفرین برشما.....

برایت بهترین آرزوهارادارم دوست خوبم..
تندرست و موفق وبهروزباشی

دوست و دوستدار شما............ س مانند؟؟

داداش رضا دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:53 ق.ظ http://takebodim.blogfa.com

با عرض سلام و خسته نباشید به شما دوست عزیز زیبا بود کلبه من منتظر حضور گرم شما می باشد

شمع دانی به دم مرگ به پروانه چه گفت؟

گفت: ای عاشق بیچاره فراموش شوی!

سوخت پروانه ولی خوب جوابش را داد گفت:

طولی نکشد تو نیز خاموش شوی

شاذه دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:18 ق.ظ

سلام سروناز جون
اینقدر قشنگ نوشتی که کاملاْ اون فضا رو حس کردم.
اینقدر لطیف که واقعاْ لذتش رو درک کردم.
کوتاهتر از اینم واقعاْ نمی شد. وقتی مطلب اینقدر حرف داشته باشه اصلاْ چرا کوتاه باشه؟
اطلاعات عمومیم هم اضافه شد. من چیزی راجع به کوه شب نشنیده بودم. چه خوبه که زیبایی های اطرافمونو بنویسیم که هموطنامون بخونن. اگه نمی تونن حداقل عکسشو ببینن.
ممنونم که خبرم کردی.

رویدر - وطن دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:39 ق.ظ

خوبید، موضوعتون خیلى جالب بود.
خیلى وقته که دلم میخواد به کوه شب برم ولى هنوز که سعادتشو نداشتم و رویدر نیستم.

راستى عکسی از بالاى کوه که رفته بودین نکرفته بودین،ممنون میشم اکه بزارید.

موفق باشید.

هیچکس دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:25 ب.ظ http://hichkas-ptl.blogsky.com

سلام
آفرین! آفرین! عالی بود. خیلی عالی بود.
یاد آقای میلانی تو برنامه‌ی خانواده افتادم! ((:
خیلی خوب نوشتی ای خواهرک (خواهر کوچک)
پیروز باشی.

یونس دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:28 ب.ظ http://rooydarir.blogfa.com

سلام و درود
خوب می نویسی اگر ادامه بدی می تونی کتاب هم چاپ کنی

سمیه دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:20 ب.ظ

سلام سروناز جون امیدوارم موفق باشید .تقریبا میشه گفت که من هم دست به خاطره نوشتنم خوبه یعنی بقیه اینطوری میگن . امیدوارم یه روزی بتونم یه وبلاگ از خاطرات حج عمره ی دانشجویی خودم بنویسم . بای

شاذه دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:35 ب.ظ

سلام
آپم!

صدر دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:41 ب.ظ http://khodkar.blogsky.com

سلام!
.... تا آفلاینت و بخونم فعلا این سلام و داشته باش.
موفق باشی
صدر

خاطره دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:37 ب.ظ

منم وقتی برای اولین بار رفتم اونجا دقیقا همین احساس رو داشتم وهمین احساس باعث شد که تمام ارتفاعات رویدر رو گز کنم .می دونی چه چیز مشترکی تو همه وجود داره؟
اینکه خدا رو حتی روی تمب برکه هم میشه با تمام وجود حس کرد فقط بستگی به احساس شما داره . که تو چه حسی باشی.
وای اگه تو این حس بری دورکعت نماز بخونی دلت میخواد هیچ وقت سلام نماز رو ادا نکنی.
پیروز باشید

.......... دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:48 ب.ظ

یادم رفت بنویسم
کی گفته من به وبلاگ شما سر نمی زنم میتونی توی وب خودت هم جواب بدی احتیاجی به واسطه کردن داداش گلت نیست.

بابا برقی

مرجان دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:21 ب.ظ http://shaghayeghe-vahshi.blogsky.com

سلام آبجی کوچیکه !
دیگه جر نزن ! اولین کسی که رسید قله گیگیلی بود . نگو نه نگو نه ! وگرنه گیگیلی عصبانی میشه دمب الاغه رو میکشه که لگدت بزنه ها !

آخرین ترانه ی باران دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:07 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

سروناز گرامی بادرودی دگربار.......

نازنین دفتر من یک دفترسیاسی نیست و من وارد این مقوله نمی شوم و آنچه می نویسم درچهارچوب ادبیات ومسائل اجتماعی است
برای نمونه کمپین یک ملیون امضا که با همت زنان تلاشگر ایران برای رفع تبعیض ازقوانین مردسالارانه جاری درایران است

طبیعی است که به سهم خود از حقوق بشر وآزادی اندیشه وبیان وحق شهروندی هم میهنان پشتیبانی می کنم
من مخالف این هستم که عزیزانی فقط به جرم نوشتن و یا مانند احمد باطبی به جرم به دست گرفتن پیراهن خونین دوستش به ۱۵ سال زندان محکوم شده وبهترین سالهای عمرش رادرگوشه زندان بگذراند ویا بهروزجاوبد تهرانی وب نگار
که سالهاست به دلیل نوشتن دراسارت است
اینها مسائل سیاسی نیستند بلکه اجتماعی اند
مسئله سیاسی مثلا هم سویی با یکی از جناه های رژیم اسلامی و هم سویی و دفاع از آن حناح است
امیدوارم درهمین حدکوتاه توانسته باشم پاسخ سئوال شمارابدهم.........
جدا ازنوشته های ساده وروانت لذت می برم
برایت آرزوی تندرستی وموفقیت روزافزون می نمایم
راستی ازاین عکس معلوم شده که خانم بسیار مهربانی هستی....... این را ازنگاهت خواندم

سولماز دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ب.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام خواهر گلم
وای منم دلم خواست برم اونجا
خوبی گلم
خوشحالم که بهت خوش گذشته

سیدجلال دوشنبه 27 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:53 ب.ظ http://kolger.blogsky.com

سلام
با یک پیشنهاد به روزم

پریدخت سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:08 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلاااااااام سروناز جونم

خوبی گلم ؟
چه سفرنامه ی باشکوهییییییییی
درواقع چه سفر باشکوهی
و چه سفرنامه ی زیبایی
خوشحالم که بعد از عصبانیتت بهت خوش گذشته
همیشه همینطوره حتما یه خیری بوده که بندر تبدیل به کوه شده !

همیشه شاد و پیروز باشی .

سعید سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:24 ق.ظ http://mastaneh.blogsky.com

سلام سروناز خانم ...

چه سفر جالبی بوده، خوش به حالتون ...
یه جورایی حسودیم شد! :پی! آخه ماهایی که تو تهران هستیم تقریبا میشه گفت ازین طبیعت بکر خدا محرومیم. هست ولی به این بکری که گفتی نیست ...

خلاصه قدرشو بدونید ...

دلت شاد ...

یکی از ما دو نفر (خط هشتم) سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:16 ب.ظ http://mehrzadeh.blogfa.com

سلام دوست عزیز مهرزاد
یه روزی یه اشتباهی کردم که بد جوری پشیمون شدم بعدش !‌
واسه اینکه تو هم اون اشتباه رو تکرار نکنی ، برات نوشتم قضیه چی بود !
بیا یه نگاهی بنداز

رهاتر از رها سه‌شنبه 28 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:39 ب.ظ http://lobster.blogfa.com

سلامی پاکتر از خورشید...
آستانه خداوند دل ادمیست و دل آدمی قدسی ترین مکان هستی ست...
سبز باشی

اسطوره چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:22 ق.ظ

حقیقتش مطلبتو نخوندم
گفتم اول نظر بدم تا اینترنتم تموم نشدم بعد بیام آف لاین مطلبتو بخونم

مهلا چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:47 ب.ظ http://www.mehla65.blogfa.com

سلام خواهر جان واقعاْ عالی نوشته بودی دست نوشتت خوبه امیدوارم همیشه مثل کوه شب سرفرازباشی.من هم شمارالینک می کنم.مرسی:)

آقا معلم چهارشنبه 29 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:08 ب.ظ http://www.mualem.blogfa.com

سلام..........
خوندم.......... همشو آنلاین........
باهات تا کوه شب اومدم و بر نگشتم!...
الان اونجام... مخصوصا این باد کولر که بهم می خوره احساس می کنم سرمای کوهه!.....
....جوری نوشتی که دلم می خوان همین فردا برنامه ریزی کنم برم.....! میای؟....
گور بابای همه چی.... چند تا آدم باحال گیر بیاد می رم...
تا الان هم به چند نفر گفتم اما قبول نکردن.........
....
هر چی می خوام از کوه بیام پایی نمی شه...
سلام برسون...
به بچه ها بگو درسشون رو خوب بخونن.

محسن پنج‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:06 ق.ظ http://pipo.blogfa.com

سلام
واقعا خوش میگذره من تجربه این جور سفرهای یک روزه رو دارم ...
راستی من آپم
موفق باشی

داداش کوچولو پنج‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 10:45 ق.ظ http://dor.blogsky.com

سلام خواهر کوچولوی من خوبی. منم دلم براش تنگ شده ان شاالله نوروز دیگه بیاد اونم رو با خودمون میبریم کوه. راستی به باد صحرا بگو نظرات وبلاگت رو یه نگاه بکن. به آقا معلم بگو من هستم کی میریم؟ بازم بیا وبلاگم شاید آپ کردم . البته تا الان که فرصت نشده.
خب به همه سلام برسون و مواظب باش بچه ها درساشون رو بخونن از جمله خودت.
موفق باشی.

نرگسی پنج‌شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 02:52 ب.ظ http://nargesi.blogfa.com

سلام خواهر کوچولو

خوبی عزیزم ؟

ببخش که این روزا زیاد فرصت نمی کنم بهت سر بزنم

ولی همیشه نوشته های قشنگت رو با اشتیاق می خونم

این پست رو الان وقت ندارم بخونم

سعی می کنم بر گردم

شاد باشی

...

مسیح جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 05:01 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام خواهر کوچیکه

:)

خوش به حالت

عجب تجربه ی شیرین و گرانبهایی داشتی

نمی دونم چرا آخرش نوشتی : ببخشید

در حالی که با صداقت و پشتکاری ستودنی همه رو در تجربه ی لذت بخشت شریک کردی

امیدوارم لحظات شاد و پربار سراسر زندگیتو پر کنه

سربلند بمونی و ایرونی

یونس جمعه 31 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:55 ق.ظ http://rooydarir.blogfa.com

سلام
زندگی شر شار از مهر است پس دوست بدار زندگی را

شهرام شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:37 ب.ظ http://werwer.blogsky.com

سلام خواهر کوچولو

خوش بحالت ...حسودیم شد بهت ...دلم میخواست منم میتونستم برم ...اینقدر گرفتار نبودم

شاد باشی عزیزم

سیدجلال شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://kolger.blogsky.com

سلام
با گام دوم برای تاسیس انجمن به روزم.

شاذه یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 06:07 ب.ظ

سلام
آپ نمی کنی خانم؟

داداش کوچولو یکشنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 08:33 ب.ظ

سلام. یه pm برام اومده بود جالب بود گفتم بی نصیب نمونی.
شعارهای جدید انرژی هسته ای: انرژی هسته ای آزاد باید گردد! آمریکا در چه فکریه... ایران پر از هسته‌ایه وای اگر انرژی هسته ای حق مسلم ماست تا خون در رگ ماست... انرژی هسته ای حق مسلم ماست! عقاب آسیا کیه ؟ ... انرژی هسته ایه ما انرژی هسته ای میخوایم ، یالا یالا ، حالا وای وای ، وای وای وای وای .
موفق باشی
به باد صحرا بگو بازم نظراتت رو نگاه کن.
خدا حافظ.

مهدی دوشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 02:27 ق.ظ http://www.8tam.blogfa.com

سلام.
با سالروز مرگ سهراب و گفتگو با خدا آپ هستم..
خوشحال میشم اگر دوباره حضور گرم وسبزتون رو تو وبلاگ 8 تایی ببینم..
منتظرم حتما بیا منو چشم به راه نذار..
یا حق

.............. دوشنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:28 ق.ظ

از دستت ناراحتم

قرار بلاگ اسکایی ها سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 12:17 ب.ظ http://1st-gharar.blogsky.com

سلام!

>>>>> قرار رسمی بلاگ اسکای گذاشته شد.قرار شد بچه های قدیمی هم برن.<<<<<<

به امید دیدار

مرجان سه‌شنبه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 01:33 ب.ظ

سلام آبجی کوچیکه بوسسسسسسسسسس !
قرار نیست اینجا آپیده بشه ؟

با با برقی چهارشنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:56 ق.ظ

سلام
خوشحالم که واقع بین هستین و واقعیت رو درک می کنین خواهر گلم نهایت آرزوی ما خدمت به مردم و راضی کردن اوناست ما خود را خادم مردم می دانیم . احتیاجی به معذرت خواهی نیست باید ما از ملت شریف معذرت بخواهیم که حق اونا رو درست به جا نمی اوریم ولی داریم نهایت تلاش رو بجا می اریم. باشد که مقبول درگاه حق باشد .


موفق و پیروز باشید.

aria شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:25 ب.ظ

سلام .خوبی
هنوز از کوه بائین نیومدی

مرجان یکشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 09:31 ب.ظ

معلومه کجایی !
پس این دختر عمه فاطمه کوش ؟ کشتیش ؟

شهرام دوشنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1386 ساعت 07:46 ب.ظ http://zerzer.blogsky.com/

کجایی خواهر کوچولو ....دلم تنگ شده برات ..

یکی شنبه 23 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 03:50 ب.ظ http://www.oojoo.blogsky.com

سلام
ممنون از گزارش برنامه زیبات.
یه سری هم به ما یزن. خوشحال میشیم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد