خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

پادشاه مار کش

سلام  

دوباره یه روز دیگه و یه قصه دیگه از قصه های خونه مادر بزرگه .................

اول:

به دلیل باج گیری ها و کاکائو هایی که از دست دادمشون رفتم و اعتراف کردم با الطاف رفتیم به بی بی گفتیم که چیکار کردیم البته با کمی سانسور (بالاخره باید یه چیزیمون شبیه ایرونی ها باشه دیگه) . دیگه می ترسم که بنویسم که کلیده رو پیدا کردم یا نه یا اینکه توی اون صندوقه چی بود

دوم:

یه روز با بی بی توی آشبز خونه نشسته بودیم ظهر بود و اذان هم گفته بود الطاف رفت که وضو بگیره که یهو صدای جیغ اونو شنیدم . دیدم که داره می دوه و میاد به طرف ما . داد میزد مار مار یه مار دیدم رفت تو حموم . رفت که به شوهر خاله ام که اونجا بود بگه که بیاد و ماره رو بکشه . با شجاعتی که نمی دونم از کجا اومده بود گفتم نه نرو من می رم می کشمش . بعد یه چوب بلند برداشتم و با دست و پایی لرزان رفتم تو حموم .دیدم ماره کنار در نشته تموم موهای بدنم سیخ شد ولی به روی خودم نیاوردم آخه الطاف بیرون ایستاده بود و داشت منو نگاه میکرد برای حفظ آبرو هم می بایست که اونو می کشتمش .با چوبه زدم روی گردنش داشت چوب رو گاز می گرفت الطاف هم داشت داد می زد که مواظب باش که نیش نزنه تو رو و می گفت که بزن تو سرش. انداختمش رو زمین و با چوب سرش رو له کردم . بعد فاتحانه بالای سرش ایستادم و به بی بی و الطاف گفتم که کشتمش دیدی کاری نداشت. (اینو در حالی می گفتم که دست و پاهام می لرزید.) اونو برداشتم و رفتیم تو باغ خاکش کردیم . البته یه کمی هم الطاف رو ترسوندم آخه اون از مار می ترسید

اطلاعیه : هر کی تو خونشون مار داره منو خبر کنه تا بیام بکشمش

تا بعد