خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

سلام

خونه خالی خونه غمگین خونه سوت و کوره بی      بی بی

سه شنبه هفته بیش بی بی رفت تا چشاش رو عمل کنه و شکر خدا عمل هم کرد و خوب بود توی این چند روز من و خواهرم فاطی هم خونه خودمون مامان بودیم. حالا هم بی بی رفته خونه خاله ام (مامان الطاف) و تا حالش بهتر بشه اونجا می مونه . من با دختر خاله هم توی خونه موندیم و داریم زندگیمونو می کنیم . خوش می گذره بد نیست ولی جای خالی بی بی احساس می شه

دوم :

یه شب خوابیده بودم. تموم اتاق تاریک بود بطوری که هیچ چیزی رو نمی شد دید فقط تسبیح شب نمای بی بی نور کمی می داد و یه کم می شد اونو دید. یه کم که گذشت دیدم تقریبا روی تخت یه نوری هست که از نور تسبیح بیشتره . فکر کردم که یه تسبیح دیگه است. خوابم میومد همون جوری که داشتم به اون نیگا می کردم خوابم برد. صبح که بیدار شدم رفتم تا ببینم که اون نور چی بوده ولی دیدم هیچ چیزی اونجا نیست . خیلی تعجب کردم به بی بی گفتم که من دیشب یه نور دیدم. بی بی گفت که آره منم بعضی وقتا یه نور می بینم. یه شب یه نور خیلی بزرگ دیدم فکر کردم که لیله القدره رفتم بیرون دیدم هیچ چیزی نیست . بعدش بابا بزرگ (خدا رحمتش کنه )گفته که اون نور خداونده نوری که از ما محافظت می کنه. شاید تو هم همونو دیدی . خلاصه من کلی خوشحال شدم و شاد بودم . بعد از چند روز دوباره همون نور رو همون جوری همون جا  دیدم این دفعه رفتم به سراغش اما وقتی نزدیک شدم متوجه شدم که این نور از لای بنجره میاد و نور چراغیه که توی حیاط آقا معلم روشنه!!!!!!!!! کلی توی ذوقم خورد و ناراحت شدم اما نوری که بی بی دیدم بود وافعی بوده آخه اون یه جای دیگه بوده و یه جور دیگه.

تا بعد خداحافظ