خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

خواهر کوچولو

خواهرکوشولو

نا موفق

سلام به همه دوستای گلم

اول:

دو چیز است که ندارد شکل مردی

بامجان رسیده چای سردی

این شعریه که بی بی هر وقت چاییش سرد می شد اونو می خوند

حالا که خونه نیست خیلی تنها شدیم البته با الطاف به زندگیمون ادامه می دیم ولی حضور اون یه چیز دیگه بود. تازه که اومده بودم اونجا خیلی رویایی بود. روزهایی که بارون می اومد حیاط خونه بی بی خیلی با صفا می شد. یه کم دلم هوای اون روزا رو کرده . یه روز به بی بی گفتم که قصه فلک ناز رو برام تعریف کنه اونم تا آخرش رو برام گفت داستانش شبیه هفت خوان رستم بود برای من که جالب تر بود . حیف که زیاد یادم نمونده و الا براتون تعریفش می کردم

دوم:

ما تو خونه به قول الطاف یه موجود کوچولو هم داریم که اگه یه روز صدامون نکنه دلمون براش تنگ میشه پسر داداشم عادل رو می گم ، عبدالله.

سوم:

یه روز با دوربین رفتم شکار مخمل ولی هر چی نشستم نتونستم پیداش کنم اون روز فکر کنم فهمیده بود و برای اینکه شناسایی نشه نیومد که من عکسش رو بگیرم . یه چند تایی هم عکس از کنار های دزدی گرفتم ولی همشون حذف شد . دوباره باید برم دزدی و برای شما دوستای خوبم عکس اونا رو بگیرم و بذارمشون توی وبلاگ (اگه آقا معلم یاری کنه ).

تا یه روز دیگه ...........

نظرات 16 + ارسال نظر
صابر شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:01 ب.ظ

سلام بهت تبریک میگم وبلاگ خوبی داری

نرگسی شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:27 ب.ظ http://nargesi.blogfa.com

سلام عزیزم

آرزو می کنم وجود نازنین بی بی به زودی گرمی بخش محفلتون باشه

به الطاف نازنین هم سلام برسون

...

آخرین ترانه ی باران شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:32 ب.ظ http://tabar.blogsky.com

بادرودی گرم سرونازجان خوبی؟

سروی جان بی بی ها سرشارازتجربه و دانش هستند

شاید فکرشون چندان بروز بیاشه ولی اندوخته ها و تجربیاتشان خیلی باارزشه.....

برایمان حتما بنویس...... ممنونم
خیلی دلم می خواهد ازسد این کنکور مزخرف بگذری
برایت آرزوی موفقیت کی کنم نارزنین

دوست و دوستدار تو خانم قصه گوی مهربان......... سهیک

باد صحرا شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:51 ب.ظ http://bade-sahra.blogfa.com

سلام
امیدوارم حال بی بی هر چه زودتر خوب بشه وبیاد خونه تا تو والطاف تنها نمونید
تا بعد

فرشاد شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:25 ب.ظ

سلام
امیدوارم تو نوشتن خاطرات موفق باشی.
سلام بی بی تم برسون بگوما رو هم دعا کنه
فرشاد از گچساران

آقا معلم شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:11 ب.ظ http://www.mualem.blogfa.com

سلام...
ممنونم سر زدی...
ببخش الان وقت ندارم بعدا شاید اومدم...
...........

قاصدک یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:06 ق.ظ http://payizan.blogsky.com

ان شالله مادر بزرگت هر چه زودتر برگرده

شاد باشی گلم

سولماز یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ق.ظ http://www.antianjoman.blogsky.com

سلام سروناز گلم
خوب یخواهر عزیزم
ممنونم که به فکرمی انشاالله که بیبی زود زود برگرده
موفق باشی

نارنجی یکشنبه 29 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 04:47 ب.ظ http://naranji.pib.ir

سلام و سلامتی
رستگاری روی خواهد کرد و شب تیره به دل با صبح روشن گشت خواهد .......................

پریدخت دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 08:22 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام سروناز جونم

خوبی خانوم گل ؟
اومدم اول واسه عذر خواهی به خاطر اینکه چند روزی مسافرت بودم و تاخیر داشتم و نتونستم به این دلکده ی صمیمی سر بزنم و تو مهربون واگویه ها رو تنها نذاشتی و مثل همیشه محبتت رو نثارش کردی - حقا که جنوبی هستی -
بعد هم بگم که یه عالمه دلم تنگیده بود واسه اینجا و قصه های بی بی و بوی خوش زندگی تو خونه ی بی بی
خوشحالم که عملشون به سلامتی انجام شده و امیدوارم تا همیشه تندرست باشن و گرمی بخش روح و جسم عزیزانی چون تو
چشمهای بی بی رو ببوس که یه دنیا حرف داره
راستییییییی
یه وقت کنار نرسیده نخوری دل درد می گیری هااااااااااااااااا
آفرین دختر گلم
همیشه شاد و پیروز باشی گلم .

علی دوشنبه 30 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 10:50 ب.ظ http://sarvekhamide1010.blogfa

سلام عزیزم
من علی ۱۷ سال دارم
در ان دنیا که مردانش عصا از کور مادرزاد میدزدند
من از خوش باوری انجا محبت جستجو کردم
به من اگه می شه یه سری بزن
موفق باشی .....

اسطوره سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ

شما هم مثل اینکه عشق مادربزرگین !
خیلی عالیه اگه یه سری عکس جالب و مرتبط با موضوع بزارین دیگه عالی تر میشه

یونس سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 02:34 ب.ظ http://rooydarir.blogfa.com

سلام
خوبی خبلی خوبه داری................

shiZzeR چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 04:42 ب.ظ http://www.sacredhell.blogfa.com

به دیداری...به رویایی...به دیاری....

یوکابد پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 03:20 ب.ظ

سلام سلام
چطوری دوست خوبم به به می بینم که قوی شدی و مار می کشی کلک ......دلم برات تنگ شده اما چه کنم که کارم خیلی زیاده و همیشه شرمنده دوستای خوبم میشم ...امیدوارم حال مادربزرگتم زودتر خوب بشه .... به داداش عادلت هم سلام منو برسون وروی عبدالله کوچولو رو ببوس ....اگه خدا بخواد یه روز میام اونورا که ببینمتون ...بزودی شاید

دفتر عشق پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 09:25 ب.ظ http://daftareshghe.blogsky.com

و باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
یک عصر سرد پاییز ، یک نیمکت خالی ، و برگهای زردی که با همان نسیم آرام باد بر زمین میریزند....!
یک بغض غریب در گلویم ، یک احساس بر باد رفته در وجودم ، یک رویای محال در خیالم ، با پاهای خسته و دلی نا امید از این زندگی همچنان قدم میزنم با همان دل شکسته و دلتنگ.....
دستان خالی ام ، قلبی پر از آرزو در دل اما نا امید ، صحنه تلخ غروب در میان برگهایی که از درختان می افتند....
دلم خیلی گرفته است و دلتنگ تو هستم عزیزم....
بیا و با حضورت دستان گرمت را در دستان سردم بگذار ، این پاییز سرد را بهاری کن ، و به این برگهای زرد و خسته جانی تازه ببخش.....
بیا تا دوباره با دلی پر از امید و دلگرمی با حضور تو اینبار عکس پاییز را زیباتر از بهار برایت نقاشی کنم....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد